دلنوشته 1

«لَا یَحْمِلُ هٰذَا الْعِلْمَ إِلَّا أَهْلُ الصَّبْرِ وَ الْبَصَرِ.» هیچ‌کس نمی‌تواند بار دانش را بردارد مگر اهل صبر و روشن‌دلی باشد. «امام علی علیه السلام »

حکایت

Fatemeh Abbasi
06:12 1400/5/21
156
0 0

yuiop[lkjhgfe34567io

خدمتکار هوشیار

در زمانهای قدیم یک پادشاه زندگی میکرد. این پادشاه یک خدمتکار هوشیار داشت. پادشاه به این خدمتکار توجه خاص داشت و معاش زیاد برایش میداد ولی نزدیکان پادشاه، علاقه و توجه پادشاه به این خدمتکار و به اینکه پادشاه معاشِ 15 کارگر را به او می پرداخت، حسادت میکردند.

این مردمان روزی به حضور پادشاه رفتند و گفتند: ای پادشاهِ عزیز! این خدمتکار به اندازۀ عقل 15 مرد هوش و زکاوت ندارد. پس چگونه به اندازۀ 15 مرد معاش میگیرد؟

 پادشاه به آنها گفت: به این سوال شما، بعداً جواب خواهم گفت.

 از آن وقت، چند روزی گذشت و پادشاه همراه با 15 مرد به شکار رفت. هنگامی که پادشاه با افرادش مشغول شکار بودند، ازدور یک کاروان به چشم خورد. پادشاه یکی از افرادش را به سوی کاروان فرستاد و گفت: برو ببین که کاروان از کدام شهر آمده است؟ مرد به نزد کاروان رفت ودوباره برگشت و به پادشاه گفت: ای پادشاه! کاروان از ولایت فراه آمده است.

پادشاه از مرد پرسید: آیا فهمیدی که به کجا می رود؟ مرد در برابر پرسشِ پادشاه سکوت کرد و جوابی نتوانست بدهد. پادشاه مرد دیگری از افرادش را به سوی کاروان فرستاد و گفت: برو ببین که کاروان به کجا میرود؟ مرد با اسبش به سوی کاروان رفت و از کاروان پرس و جو کرد که به کجا میرود.

سپس نزد پادشاه برگشت و گفت: سلطان من، کاروان به بدخشان میرود.

پادشاه از مرد پرسید که چه اموالی را باخود آورده است؟. مرد نتوانست به پادشاه جواب بدهد. پادشاه ای نبار مرد دیگری را به سوی کاروان فرستاد و برایش دستور داد: برو ببین که کاروان چه اموالی باخود آورده است؟

 مرد به نزد کاروان رفت و دید که در شترهای کاروان هر قسم اشیا بار است و بیشتر این اشیا، کاسههای گِلی است. مرد به حضور پادشاه آمد و از اموالِ کاروان به پادشاه معلومات داد.

پادشاه از مرد پرسید : کاروان چه وقت از ولایت فراه بیرون شده است؟ هم چون غلامان قبلی این مرد نیز سکوت کرد.

15 نفر یکی پی دیگر به نزد کاروان رفتند و هیچکدام موفق نشدند همه معلومات در بارۀ کاروان را به یکباره به پادشاه بیاورند. پادشاه این بار خدمتکار هوشیار را به سوی کاروان فرستاد.

کسی که به اندازۀ 15 نفر معاش میگرفت. خدمتکار نزد کاروان رفت و دربارۀ کاروان بیشاز 3 ورق معلومات با جزئیات آورد و به پاشاه تقدیم کرد. پادشاه رو به افرادش کرد و گفت: ببینید، این خدمتکارِ دانا و بافضیلت، کار 15 نفر را به تنهایی انجام میدهد. این پسرِ هوشیار، کاری را که 15 نفر با 15 بار رفت و آمد انجام دادند، به یک باره انجام داد .اطرافیان پادشاه، عدالت پادشاه را ستودند و فهمیدند که علاقه و توجه پادشاه نسبت به خدمتکار هوشیار، بجا و درست بوده است.

نتیجه

 انسان باید عاقبت کار را بسنجد و همه جانبه فکر کند.

 انسانِ لایق و با درک، کار را خام انجام نمیدهد.

 انسان مسلمان و هوشیار، کار را به یکباره خالص کرده، به فردا و پس فردا نمیگذارد.

 انسانهای مسلمان و ذکی، منتظر نمی نشینند دیگران برایشان دستور بدهد.

 بلکه خودشان، راه خود را بلد بوده، کارها را به وجه احسن انجام میدهند.

 

برگرفته از داستان های مثنوی

آخرین مطالب

پربازدیدترین مطالب

محبوب‌ترین مطالب

جنجالی‌ترین مطالب

حس خوب

حس خوب

2 نظر
Fatemeh Abbasi Fatemeh Abbasi
دوشنبه، 18 مرداد 1400