دلنوشته 1

«لَا یَحْمِلُ هٰذَا الْعِلْمَ إِلَّا أَهْلُ الصَّبْرِ وَ الْبَصَرِ.» هیچ‌کس نمی‌تواند بار دانش را بردارد مگر اهل صبر و روشن‌دلی باشد. «امام علی علیه السلام »



گاهی آدم فکر می‌کند قهرمان‌ها همان‌هایی‌اند که در داستان‌ها شمشیر می‌کشند و دنیا را نجات می‌دهند.
اما بزرگ‌تر که می‌شوی، می‌فهمی بعضی قهرمان‌ها شمشیر ندارند… فقط کم‌کردن سهم خودشان را بلدند.

مادرهایی را دیده‌ام که سال‌هاست چیزی نمی‌خرند؛
نه چون دوستش ندارند،
نه چون دلشان نمی‌خواهد…
بلکه چون در ذهنشان همیشه جمله‌ای آرام تکرار می‌شود:
«اول بچه‌ها.»

مادرهایی که وقتی از چیزی خوششان می‌آید، قیمتش را نمی‌پرسند.
فقط با انگشت‌هایشان خط روی پارچه می‌کشند،
لبخند کم‌رنگی می‌زنند
و می‌گویند: «بذار برای بعد…»
درحالی‌که می‌دانند «بعدی» برای خودشان هرگز نمی‌رسد.

و خواهرها و برادرهای بزرگ‌تری را می‌شناسم
که زودتر بزرگ شدند تا ما دیرتر درد بکشیم؛
کسانی که خستگی‌شان را در سکوت می‌بلعند
و وقتی از سر کار برمی‌گردند،
دست‌های پینه‌بسته‌شان را پشت لبخندهایشان پنهان می‌کنند.
نه برای اینکه قوی باشند،
برای اینکه ما ضعفشان را نبینیم.

چه زیباست قهرمانی آدم‌هایی که
نه در داستان‌ها هستند،
نه نامشان بر جلد کتابی می‌آید،
نه کسی برایشان دست می‌زند…
آن‌ها فقط یک کار را بلدند:
اینکه رنج‌هایشان را آرام کنار بزنند
تا مسیر ما صاف‌تر شود.

گاهی فکر می‌کنم اگر روزی تمام این فداکاری‌های بی‌صدا
زبان باز می‌کردند،
دنیا زیر وزن زیبایی‌شان زانو می‌زد.

 

برچسب‌ها :

#احساس خوب   

#دلنوشته   

 

 تا به حال شده داستانی بنویسید که انگار با شخصیت درونی‌تان گره خورده باشد

یا شخصیتی را بسازید که گویا تنها برای الهام‌بخشی به خودتان متولد شده است؟

 

راستش را بخواهید، برای نوشتن این موضوع کمی تردید داشتم. هنوز هیچ داستانی در وبلاگ نگذاشته‌ام، اما نوشتن را

 

ادامه می‌دهم؛ شاید کسی باشد که مثل من فکر کند یا تجربه‌ای شبیه من داشته باشد.

 

پستی در اینستاگرام دیده بودم که می‌گفت: «هر نویسنده‌ای شخصیت‌هایی را می‌آفریند تا بخشی از روح خودش را درمان کند.»

تئوری عجیبی بود. اولش باور نکردم، کمی هم مقابله کردم.

اما وقتی آرام نشستم و شخصیت‌هایم را یکی‌یکی زیر ذره‌بین بردم، فهمیدم حتی شرورترینِ آن‌ها هم برای آرامش و التیام من خلق شده بودند.

عجیب است، نه؟

 

اما این کشف زمانی اتفاق می‌افتد که از داستان‌های کلیشه‌ای، رمان‌های عامه‌پسند و مسیرهای تکرارشده فاصله بگیریم. وقتی بی‌هیچ تقلید و دستورالعملی بنویسیم، آن‌وقت است که غم درون شکوفه می‌زند و این اصلا بد نیست.

خلق شخصیت‌های منحصر به‌فرد تا عمق وجود آدم نفوذ می‌کند و در نهایت «خودِ واقعی نویسنده» را از پستو بیرون می‌کشد.

 

تا به حال این‌قدر درباره‌ی نوشتن عمیق فکر کرده بودید؟

می‌دانم… من هم نه.

وقتی تازه قلم دست گرفتم، فقط فکر می‌کردم «بنویس، همین!»

گاهی هم اصلاً حال نوشتن نداشتم. اما کم‌کم فهمیدم ذهنم همیشه بعد از عبور از طوفان‌های زندگی، آماس می‌کند. نیاز دارد حرف بزند؛ آن‌قدر که دست‌هایم به گز گز بیافتد.

 

قدر این لحظات را بدانید. من اسمشان را گذاشته‌ام «لحظات تسخیر شده».

باور کنید یا نه، دو روز بعد که داستان را می‌خوانم، با تعجب می‌پرسم: «این ماجرا از کجا وارد ذهن من شد؟»

و این تعریف از خود نیست .بعضی وقت‌ها واقعا نمی‌توانم مسیر فکری خودم را هم دنبال کنم! از خودم می‌پرسم «اینجا قرار بود قهرمان را به کجا ببرم؟»

 

برای همین، یک قانون شخصی دارم:

وقتی زمان نوشتن فرا می‌رسد، همه‌چیز تعطیل.

 فقط باید نوشت. بگذارید ذهن حرف بزند و خودش را خالی کند. بعد که آرام شد، ویراستاری را می‌شود به عهده‌ی نسخه‌ی هوشیارِ خودمان گذاشت.

 

و در پایان…

اگر شما هم مثل من هستید، تبریک می‌گویم.

ما یک روش درمانی استثنایی داریم؛ روشی که نه خطر دارد، نه نسخه می‌خواهد:

نوشتن.

 

 

 

 

 

برچسب‌ها :

#دلنوشته   


 

 

 

شاید شنیده باشید افرادی پول‌های زیادی خرج رفتن پیش معروف‌ترین تراپیست‌ها می‌کنند، اما باز هم آرام نمی‌شوند. دردهایشان همان‌طور کنارشان ایستاده؛ مثل دیوی دو سر که آرامش را به مبارزه می‌طلبد.

 

مراجعه به روان‌شناس ایده‌ی خوبی‌ست؛ اما در کنار آن یک راه مکمل هم وجود دارد:

جادوی نوشتن.

 

وقتی شرایط سخت شد، در گوشه‌ای آرام بنشینید. یک خودکار و یک کاغذ کافی‌ست. حتی اگر اولش فقط خط‌خطی کنید یا جمله‌هایی بنویسید که هیچ معنایی ندارند، مهم نیست. موضوع این نیست که چه می‌نویسید یا چطور می‌نویسید؛ مهم این است که بگذارید دل‌تان برای چند لحظه حرف بزند.

 

کاغذ قضاوت نمی‌کند، سؤال نمی‌پرسد، توقع هم ندارد. فقط گوش می‌دهد.

 

همین که شروع می‌کنید، ذهنِ شلوغتان آرام‌آرام باز می‌شود؛ مثل اتاقی که مدت‌ها درش بسته بوده و حالا با باز شدن یک پنجره، هوای تازه داخل می‌دود. نوشتن قرار نیست معجزه کند، اما یک چیز را خیلی خوب بلد است:

سبک کردن.

 

گاهی از ته دل فقط می‌نویسید «خسته‌ام»، و همین یک کلمه، دریچه‌ای را باز می‌کند.

 

نوشتن یک پناهگاه است؛ پناهگاهی بی‌هیاهو و امن،

جایی برای نفس کشیدن وقتی دنیا روی شانه‌هایتان سنگین می‌شود.

 

و گاهی همین چند لحظه‌ی نفس کشیدن… همان چیزی‌ست که ما را نجات می‌دهد.

برچسب‌ها :

#دلنوشته   

#نوشتن   

در این عصر تکنولوژی پر سر و صدا، سکوت دیگر تنها غیبت صدا نیست؛ کمیاب‌ترین پناهگاه روح است. اما حقیقت این است که در دل همین  شلوغی ها، چیزی پنهان است که اغلب از آن فرار میکنیم: خودِ واقعی ما.

سکوت، برخلاف تصور همه ی ما، تهی و بی‌اثر نیست. سکوت فضایی است که در آن ذهن دوباره شکل می‌گیرد، احساسات ته‌نشین می‌شوند و زخم‌های نامرئی فرصت نفس کشیدن پیدا می‌کنند. در میان این آرامش، تردیدهایمان خودشان را نشان می دهند و بخش خاموش وجودمان که همیشه زیر لایه‌های شلوغی دفن شده بود، بالا می‌آید و به زبان خاص خود با ما سخن می‌گوید.

این نوشته تلاشی است برای شناخت دوباره‌ی این لحظه‌های بی‌صدا؛ لحظه‌هایی که نه تنها ما را آرام می‌کنند، بلکه ما را می‌سازند.

چرا از سکوت می‌ترسیم؟

فرار از سکوت در واقع فرار از خودمان است.

در سکوت، آن‌چیزی که سال‌ها در لابه‌لای مشغله‌ها پنهانش کرده‌ایم، آشکار می‌شود یعنی...

ترس‌ها، تصمیم‌های عقب‌افتاده، زخم‌ها، و پرسش‌هایی که بی پاسخ مانده اند.

 از طرفی شبکه‌های اجتماعی تبدیل به سپرهایی می‌شوند که ما را از مواجهه با درونمان منع می‌کنند. اما این محافظت موقتی است؛ و سکوت همان حقیقتی است که نهایتاً چاره‌ای جز ملاقاتش نداریم.

۲. سکوت و شفافیت ذهنی

حتی  آب هم که پس از تکان‌خوردن زیاد،خسته شده و بالاخره فرصت ته‌نشینی می‌یابد.

در این شفاف شدن

• تصمیم‌ها روشن‌تر از قبل دیده می‌شوند،

• افکار پراکنده‌ جمع می‌شوند،

• و احساسات مبهم نرم نرمک پیدا می شوند.

در لحظه‌ای که هیچ صدایی نیست، ذهن به جای واکنش، فرصت درک پیدا می‌کند. شاید به همین دلیل است که بسیاری از روشن‌ترین ایده‌ها، درست پس از یک لحظه مکث و بی‌صدایی سر برمی‌آورند.

سکوت و بازسازی روح

هیچ روحی در دل شلوغی درمان نمی‌شود.

برای ترمیم، باید فاصله گرفت؛ نه از دنیا، بلکه از صدای آن.

در سکوت:

• خاطره‌های تلخ، کمتر هجوم می‌آورند،

• دردهای درونی، شکل واضح‌تری می‌یابند،

• و آن بخش خسته‌ی درون، سرانجام مجال نفسی تازه پیدا می‌کند.

گاهی چند دقیقه سکوت، کاری با انسان می‌کند که ساعت‌ها حرف‌زدن و توضیح‌دادن قادر به انجامش نیست. سکوت نه تنها آرامش می‌آورد، بلکه قدرت ادامه دادن را نیز در ما زنده می‌کند.

 سکوت، سرچشمه‌ی خلاقیت

خلاقیت همیشه در فاصله‌ی میان دو صدا اتفاق می‌افتد.

آنجا که ذهن آزاد است و چیزی از بیرون بر آن تحمیل نمی‌شود.

وقتی سکوت را تجربه می‌کنیم:

• تصویرها در ذهن واضح‌تر شکل می‌گیرند،

• راه‌حل‌های تازه به ظهور می‌رسند،

• و آن ایده‌ای که مدت‌ها در پس ذهن بوده، ناگهان خودش را نشان می‌دهد.

برای بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و حتی اندیشمندان، بهترین ایده‌ها در لحظه‌هایی شکل گرفته که هیچ صدایی جز ضربان قلبشان همراهشان نبوده است.

سکوت کوره راهی به سمت درون

سکوت یک مقصد نیست، یک بازگشت است.

بازگشت به خودی که زیر هزار دغدغه، مسئولیت و اضطراب دفن شده.

در دنیایی که همه چیز ما را به بیرون فرا می‌خواند به سرعت، به فعالیت، به واکنش.

سکوت یادآور این حقیقت است که ارزشمندترین ارتباط، ارتباط با درون است.

حتی چند دقیقه در روز، اگر به این بازگشت اختصاص یابد، آرامشی می‌سازد که اثرش تا ساعت‌ها در رفتار و نگاه و تصمیم‌های ما باقی می‌ماند.

حتی عالم ترین مردم، بهترین هنرمندان و ورزشکاران یا به نوعی موفق ترین انسان های دنیا روزگاری آرامش این سکوت را تجربه کرده اند وبهترین اثر را خلق کرده اند.

در میان تمامی این مشکلات یک لیوان چای گرم برای خودت بریز ، یک نفس عمیق بکش و بدان که چقدر با ارزشی .

آرام باش که این نیز بگذرد ...!

 

 

پربازدیدترین مطالب

محبوب‌ترین مطالب

جنجالی‌ترین مطالب

حس خوب

حس خوب

2 نظر
Fatemeh Abbasi Fatemeh Abbasi
دوشنبه، 18 مرداد 1400