دلنوشته 1

«لَا یَحْمِلُ هٰذَا الْعِلْمَ إِلَّا أَهْلُ الصَّبْرِ وَ الْبَصَرِ.» هیچ‌کس نمی‌تواند بار دانش را بردارد مگر اهل صبر و روشن‌دلی باشد. «امام علی علیه السلام »



گاهی آدم فکر می‌کند قهرمان‌ها همان‌هایی‌اند که در داستان‌ها شمشیر می‌کشند و دنیا را نجات می‌دهند.
اما بزرگ‌تر که می‌شوی، می‌فهمی بعضی قهرمان‌ها شمشیر ندارند… فقط کم‌کردن سهم خودشان را بلدند.

مادرهایی را دیده‌ام که سال‌هاست چیزی نمی‌خرند؛
نه چون دوستش ندارند،
نه چون دلشان نمی‌خواهد…
بلکه چون در ذهنشان همیشه جمله‌ای آرام تکرار می‌شود:
«اول بچه‌ها.»

مادرهایی که وقتی از چیزی خوششان می‌آید، قیمتش را نمی‌پرسند.
فقط با انگشت‌هایشان خط روی پارچه می‌کشند،
لبخند کم‌رنگی می‌زنند
و می‌گویند: «بذار برای بعد…»
درحالی‌که می‌دانند «بعدی» برای خودشان هرگز نمی‌رسد.

و خواهرها و برادرهای بزرگ‌تری را می‌شناسم
که زودتر بزرگ شدند تا ما دیرتر درد بکشیم؛
کسانی که خستگی‌شان را در سکوت می‌بلعند
و وقتی از سر کار برمی‌گردند،
دست‌های پینه‌بسته‌شان را پشت لبخندهایشان پنهان می‌کنند.
نه برای اینکه قوی باشند،
برای اینکه ما ضعفشان را نبینیم.

چه زیباست قهرمانی آدم‌هایی که
نه در داستان‌ها هستند،
نه نامشان بر جلد کتابی می‌آید،
نه کسی برایشان دست می‌زند…
آن‌ها فقط یک کار را بلدند:
اینکه رنج‌هایشان را آرام کنار بزنند
تا مسیر ما صاف‌تر شود.

گاهی فکر می‌کنم اگر روزی تمام این فداکاری‌های بی‌صدا
زبان باز می‌کردند،
دنیا زیر وزن زیبایی‌شان زانو می‌زد.

 

برچسب‌ها :

#احساس خوب   

#دلنوشته   

نیروی تخیل

Fatemeh Abbasi
20:25 1402/11/5
84
0 0

هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند؛ همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت.
یک لاک پشت حسود ...

او یک روز نامه ای به هزارپا نوشت :
ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت.

هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟
و بعد از آن کدام پا را؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد.

 سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی وحسادت؛ می تواند بر نیروی تخیل ماغلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود.

دنیای سوفی _ یوستین گردر

 

برچسب‌ها :

#حکایت   

#کتاب   

#احساس خوب   

#عزت نفس   

هرگز با خودت قهر نکن...

Fatemeh Abbasi
17:32 1402/7/5
90
0 1

به عارفی خبر دادند که یکى از شاگردان قدیمی‌اش در شهرى دور، از طریق معرفت دور شده و راه ولگردى را پیشه کرده است.
عارف چندین‌هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمى رسید. بدون اینکه استراحتى کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعت‌ها جست‌وجو او را در یک محل نامناسب یافت.
مقابلش ایستاد، سرى تکان داد و از او پرسید:تو اینجا چه مى‌کنى دوست قدیمى؟
شاگرد لبخند تلخى زد و شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت:
من لیاقت درس‌هاى شما را نداشتم استاد! حق من خیلى بدتر از این‌هاست! شما این همه راه آمده‌اید تا به من چه بگویید؟
عارف تبسمى کرد و گفت:
من هنوز هم خودم را استاد تو مى‌دانم. آمده‌ام تا درس امروزت را بدهم و بروم.
شاگرد مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان استادش دوخت و پرسید:
یعنى این همه راه را به‌خاطر من آمده‌اید؟
عارف با اطمینان گفت:
البته! لیاقت تو خیلى بیشتر از این‌هاست. درس امروز این است: «هرگز با خودت قهر مکن.» هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنى. و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنى.
به‌محض اینکه خودت با خودت قهر کنى، دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بى‌اعتنا مى‌شوى و هر نوع بى‌حرمتى به جسم و روح خودت را مى‌پذیرى.
همیشه با خودت آشتى باش و همیشه براى جبران خطاها به خودت فرصت بده. تکرار مى‌کنم؛ خودت آخرین نفرى باش که در این دنیا با خودت قهر مى‌کنى. درس امروز من همین است.
استاد پیشانى شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتى کند به‌سمت دهکده‌اش بازگشت.
چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمى‌اش وارد مدرسه شده و سراغش را مى‌گیرد.
استاد به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسى تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.
عارف تبسمى کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت:
اکنون که با خودت آشتى کرده‌اى، یاد بگیر که از خودت «طرفدارى» کنى. به هیچ‌کس اجازه نده تو را با یادآورى گذشته‌ات وادار به سرافکندگى کند.
همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن. هرگز مگذار دیگران وادارت سازند دفاع از خودت را فراموش کنى و به تو توهین کنند.
خودت اولین نفرى باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع مى‌کنى. درس امروزت همین است.

 

 

 

برچسب‌ها :

#حکایت   

#کتاب   

#احساس خوب   

#عزت نفس   

#انگیزه   

هفت بهشت زندگی!<br>

Fatemeh Abbasi
13:13 1402/2/29
80
0 2

بهشت اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد

بهشت دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد

بهشت سوم:
خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت ، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد

بهشت چهارم:
معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سن تو شد تا یاد بگیری

بهشت پنجم:
دوستی ست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند
بهشت ششم:
همسرتوست که باتمام وجوددرکنار تو معمار زندگی مشترک تان است
گویی دو شاخه از یک ریشه اید
بهشت هفتم :
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است

آری شاید هر کدام از ما تمام هفت بهشت را نداشته باشیم
اما

بهشت همین حوالیست ...
مادرت را بنگر...
پدرت را ببین ..
خواهر یا برادرت را حس کن ..
به معلمت سر بزن...
دوستت را به یاد بیاور...
همسرت را در آغوش بگیر...
فرزندت را ببوس...

یک وقت دیر نشود  برای بهشت رفتنت...
بهشت را با همه قلبت حس کن ،
همین نزدیکیست..

برچسب‌ها :

#احساس خوب   

#اعتماد به نفس   

#بخشش   

#عشق   

پربازدیدترین مطالب

محبوب‌ترین مطالب

جنجالی‌ترین مطالب

حس خوب

حس خوب

2 نظر
Fatemeh Abbasi Fatemeh Abbasi
دوشنبه، 18 مرداد 1400