دلنوشته 1

«لَا یَحْمِلُ هٰذَا الْعِلْمَ إِلَّا أَهْلُ الصَّبْرِ وَ الْبَصَرِ.» هیچ‌کس نمی‌تواند بار دانش را بردارد مگر اهل صبر و روشن‌دلی باشد. «امام علی علیه السلام »

حکایت (موش مغرور و شتر)

Fatemeh Abbasi
09:13 1400/5/22
83
0 0

در روزگار قدیم موش کوچکی زندگی می کرد. این موش بسیار مغرور بود. روزی در بازار قدم میزد که ناگهان شتری را دید که به تار بسته است. موش تارِ شتر را باز کرده، به دستانش پیچانید و با کبر و غرور به راهش ادامه داد.

 

شتر بیچاره که حیوان بی سرو صدا بود، به آرامی به دنبال موش به راه ادامه داد. موش افتخار میکرد و با خود میگفت:

من چقدر یک موش شجاع و دلیر هستم! شتر بزرگ را در حال حرکت دادن هستم. تارهای این شترِ بزرگ، به دستان من است! من بینظیر هستم!

 شتر که متوجه این حالتِ موش شده بود، تصمیم گرفت که به موش یک درس خوب بدهد. پس از مدتی موش با یک دریای بزرگی روبه رو شد. دریا آنقدر بزرگ بود که موش نمی توانست به تنهایی از آن بگذرد. پس در کنار دریا توقف کرد. شتر به موش گفت:

ای موشی که در کوه و دشت با من همیاری کردی! چرا ایستادی؟ شجاعانه داخل دریا شو و مرا ازین دریا عبور بده! تا چند لحظه قبل برخود افتخار میکردی که تارهای من در دستان توست! حال چی شده؟

موش چنین جواب داد: دریا بسیار بزرگ و آب دریا بسیار عمیق است. ای رفیق، میترسم از اینکه در آب غرق نشوم.

شتر گفت: باش ببینم که آب چقدر است. سپس پایش را در آب گذاشت و گفت : ای موش! این آب به اندازۀ زانوی من است. چرا داخل نمیشوی؟

موش جواب داد: ای شتر عزیز! زانوی تو با زانوی من فرق دارد. آب تا زانوی تو است ولی آیا میدانی که چند مرتبه باالتر از قد من است؟

شتر که میخواست موش از این اتفاق درسِ پند بگیرد و بار دیگر از حد خود نگذرد، برایش گفت:

پس بارِ دیگر به کارهایی که انجام میدهی مغرور نباش! زیرا هرچی کنی تو همان موشِ خورد هستی. هرگاه شتر بزرگ مثل من دنبال تو آمد، نشانی عظمت و بزرگی تو نیست. بلکه این از مهربانی شتر است که با تو میآید و از تو اطاعت میکند. پس لطفاً بعداز این به کارهایت مغرور نباش!

 

گفت گستاخی نکن بار دگر
تا نسوزد جسم و جانت زین شرر

 

موش که زیاد شرمنده شده بود، به شتر عذر کرد و گفت:

من اشتباه خود را پذیرفتم، توبه کردم. به رضای خداوند جل جلاله، لطفاً مرا به آن سوی دریا ببر.

شتر که این تقاضای موش را شنید، دلش به حال موش سوخت و گفت:

بیا و بالای کوهان من بنشین تا تو را به آنسوی دریا ببرم. گذشتن از این آب، فقط کار من است. من بسا افرادی مثل تو را به آن سوی دریا انتقال دادهام. سپس موش را به آن سوی دریا انتقال داد.

 

 

 

گرت ملک جهان زیر نگین است

به آخر جای تو زیر زمین است

نماند کس به دنیا جاودانی

به گورستان نگر گر می‌ندانی

جهان را چون رباطی با دو در دان

کزین در چون درآیی بگذری زان

تو غافل خفته وز هیچت خبر نه

بخواهی مرد گر خواهی وگرنه

کسی کش مرگ نزدیکی رسیدست

چنین گویند کو رگ برکشیدست

مولانا

برگرفته از مثنوی 

آخرین مطالب

پربازدیدترین مطالب

محبوب‌ترین مطالب

جنجالی‌ترین مطالب

حس خوب

حس خوب

2 نظر
Fatemeh Abbasi Fatemeh Abbasi
دوشنبه، 18 مرداد 1400