یاد دارم از زمانی که تازه میتوانستم کتابهای کودکانه را ورق بزنم و جذب تصاویرش بشوم، مشتاق بودم تا از این شیء عجیب که در سکوت گویا بود سر دربیاورم.نمیتوانم برق لبخند مرا وقتی با صدای بلند اولین بار متن کتاب داستان مورد علاقه را خاموش می خواندند فراموش کنم از آن پس به همه نشان میدادم و تعریف می کردم و داستانها میسرایدم.ابتدا همه یک لبخند زورکی میزند و میگفتند آفرین...!و بعد بیتفاوت در این میان اما...
یاد دارم از زمانی که تازه میتوانستم کتابهای کودکانه را ورق بزنم و جذب تصاویرش بشوم، مشتاق بودم تا از این شیء عجیب که در سکوت گویا بود سر دربیاورم.نمیتوانم برق لبخند مرا وقتی با صدای بلند اولین بار متن کتاب داستان مورد علاقه را خاموش می خواندند فراموش کنم از آن پس به همه نشان میدادم و تعریف می کردم و داستانها میسرایدم.ابتدا همه یک لبخند زورکی میزند و میگفتند آفرین...!و بعد بیتفاوت در این میان اما...مادری خوش ذوق داشتم که لحظه به لحظه مرا تشویق میکرد همان کسی که دستانم را گرفت و کمکم کرد کتاب داستان هایم را ورق بزنند و برایم می خواند و از من می خواست با او زمزمه کنم .تلاش های بی دریغ او مرا به دانشجوی تشنه ۲۳ ساله ای تبدیل کرد که اکنون عاشقانه با کتاب ها زندگی می گذراند.بعد از مدتی احساس نیاز کردم نیاز به اینکه در مورد دانستهها و ندانسته هایم با کسانی سخن بگویم که هم راستای من هستند و مرا می فهمند.پس به اینجا رسیدم ...در فرابینش با من همراه باشید تا فرای هر چیز را بشکافیم و بتوانیم بیش از قبل بدانیم زیرا هرچه بیشتر بدانیمکمتر فریب می خوریم کمتر آسیب می بینیم و کمتر درد می کشیم و در نهایت بیشتر قوی می شویم اما ...هر چقدر بیشتر بدانیم تنها یک عیب بزرگ دارد و آن این است میفهمی که نمیدانی...ممنون ازشمایی که در این راه همراه من خواهید بود .