دلنوشته 1

«لَا یَحْمِلُ هٰذَا الْعِلْمَ إِلَّا أَهْلُ الصَّبْرِ وَ الْبَصَرِ.» هیچ‌کس نمی‌تواند بار دانش را بردارد مگر اهل صبر و روشن‌دلی باشد. «امام علی علیه السلام »

بی سواد و فیلسوف

Fatemeh Abbasi
11:12 1400/5/26
111
0 0

در زمانهای قدیم یک بی سواد در بیابان زندگی می کرد. دو بوجی را بالای شتر خود بار کرد و به راه افتاد. خودش در وسط بوجیها نشست. در راه روان بود که ناگهان با یک فیلسوف روبه رو شد. فیلسوف، بیسواد را به سخن گرفت و از او پرسید که از کجا است، چه کار می کند و کجا می رود. سپس گفت:

بالای شتر چه بار کرده ای؟ داخل بوجی ها چه گذاشتی؟

بی سواد جواب داد: در یک بوجی، گندم است و در دیگرش ریگ.

فیلسوف پوزخند زد و گفت: چرا در یک طرف شتر ریگ بار کردی؟

بی سواد جواب داد: در یک طرف شتر گندم را گذاشتم. از اینکه طرف دیگر شتر خالی نماند و توازن برقرار شود، یکی از بوجیها را ریگ پُر کردم

فیلسوف با ادای تمسخرآمیز به بی سواد گفت:

کاش از عقلت کار میگرفتی و نیم گندم را در یک بوجی، و نیم دیگر آن را در بوجی دیگر میانداختی. این قسم، هم توازن برقرار میشد و هم بار شتر کم میشد. بیسواد که چنین کاری به فکرش نیامده بود، به هوشیاری فیلسوف تعجب کرد و از او سپاسگزاری کرد. ولی سوال برایش پیش شد: »یک شخص تیزهوش و دانا، چگونه ممکن است در این بیابان بی سروپا سرگردان باشد پای لُچ و پای پیاده و با هزارو یک مشکل راه برود؟«.

بی سواد که دلش به حال فیلسوف سوخته بود، او را سوار شتر کرد و سوالی را که ذهنش را مغشوش کرده بود، از فیلسوف پرسید:

ی مرد دانا! از خود قصه کن. با وجودی که عاقل و هوشیار هستی، چرا در حالت بدی قرار داری؟ نی که پادشاه و یا وزیری هستی که با لباس کهنه و ژولیده در میان مردم بسر میبری؟

فیلسوف جواب داد:

از روی حال و وضعِ بدِ من قضاوت کن. من نه وزیر هستم و نه پادشاه. یک انسان عادی و معمولی هستم. بیسواد با کنجکاوی از فیلسوف پرسید:

چند شتر و چند گاو داری؟

فیلسوف جواب داد: هیچ نپرس، نه شتر دارم و نه گاو

بی سواد باز پرسید: شاید دوکان و جایداد داشته باشی؟

فیلسوف جواب داد:

نه دوکانی دارم و نه جایدادی.

بی سواد گفت: شخص دانایی مثل تو، حتماً هنری دارد که میواند مس را به طلا تبدیل کند.

فیلسوف قسم خورد و گفت: سوگند به خدا که همه هست و بودم به اندازۀه یک نانِ شب نیست. با جیب خالی و با لباس کهنه و فرسوده زندگی میکنم. هرکس یک توته نانی بدهد، همانجا میروم. این دانش و هنری که من دارم، جز خیال و دردِسر چیزی دیگری نیست. وقتی بی سواد این جواب را شنید، فیلسوف را که فهم و دانش به خودش فایده نداشت، از شتر پایین کرد و از نزد خود راند و او را نصیحت کرد که باید تلاش کند و زحمت بکشد تا از این حالت بد نجات پیدا کند.

 

 

«اگر خواسته بودیم، به‌سبب آن علم که به او داده بودیم، "یک عالِم گناه‌کار بدون‌عمل" به آسمانش می‌بردیم اما او در زمین ماند و از هوای نفسانی خود پیروی کرد. مثل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبانش را از دهان بیرون می‌آورد و اگر رهایش کنی باز زبانش را از دهان بیرون می‌آورد.»

قرآن کریم. سوره‌ی الاعراف. آیه‌ی۱۷۶

 

عالم بی عمل به چه ماند؟ به زنبور بی عسل

سعدی

آخرین مطالب

پربازدیدترین مطالب

محبوب‌ترین مطالب

جنجالی‌ترین مطالب

حس خوب

حس خوب

2 نظر
Fatemeh Abbasi Fatemeh Abbasi
دوشنبه، 18 مرداد 1400