دلنوشته 1

«لَا یَحْمِلُ هٰذَا الْعِلْمَ إِلَّا أَهْلُ الصَّبْرِ وَ الْبَصَرِ.» هیچ‌کس نمی‌تواند بار دانش را بردارد مگر اهل صبر و روشن‌دلی باشد. «امام علی علیه السلام »

ماجرای دزدی شوهرم ازمن ...

Fatemeh Abbasi
12:41 1402/1/17
95
0 1


من دختری بودم که در هفت سالگی بعد از طلاق پدر و مادرم به پدرم داده شدم .
این معامله ناخوشایند بدترین روزهای عمرم را برای من و برادرم که پنج سال داشت رقم زد ...

من برای اینکه آینده خوبی داشته باشم با جدیت تمام درس می خواندم تا عمرم به شانزده سال رسید ، اما پدرم مرا به ازدواج مردی در آورد که ده سال از خودم بزرگتر بود ، پدرم برای این ازدواج از من هیچ نظری نپرسید و من نیز معترض نشدم . زیرا این تنها راه نجات من از آن زندگی بود .

شوهرم انسان خوبی بود و تنها عیبی که داشت این بود که مرا از درس خواندن باز داشت .
من موافقت کردم .. و خودش به شغل آزاد یعنی رانندگی و حمل و نقل پرداخت و در جده زندگی خود را شروع کردیم ...
من برای او دو دختر و یک پسر به دنیا آوردم ..
زندگی ما اینچنین می گذشت که پدرم فوت کرد و ثروت زیادی برای من به ارث گذاشت .

شوهرم با ارث من کنار دریا یک ویلای زیبا خرید ... بدین ترتیب حرص و طمع او را گرفت و مرا گول زد ، او به من گفت که همه داراییم را به نام او کنم زیرا به خاطر وکالت و کارهای دیگر .. بهتر است که همه چیز به اسم یک مرد باشد .
علاوه بر ویلا زمینی نیز خرید و همه چیز خود را به قصر ویلایی که ساخته بودیم انتقال داد ...

من خیلی خوشحال بودم واحساس می کردم یک ملکه هستم .
تا روزی از روزها اتفاقی رخ داد که مثل صاعقه وجودم را نابود کرد ..
شوهرم زن دوم گرفته  و او را به خانه مان آورده بود !!!

همهٔ خوشحالیم به غم واندوه تبدیل شد ...به گریه افتادم .. او با تمام بی شرمی گفت اینجا خانه من است اگر خوشت نمی آید در باز است می توانی بروی !!
من با وجود وکیل و پی گیری های برادرم نتوانستم کاری از پیش ببرم .. و چیزی که مانده بود دعواهای پوچ و اهانتهای او و همسرش برای من بود ...
بنابراین بچه هایم را برداشتم و به ریاض و نزد مادرم برگشتم .. مدتی را فقط در یک اتاق تنها گذراندم و با کسی حرف نمی زدم ، مادرم که استادی بزرگ بود با دوستش دکتر نفیسه حرف زد و او به دیدارم آمد

کمکهای دکتر نفیسه مرا از آن حالت بد روحی در آورد .
وقتی که بهتر شدم به فکر ادامه تحصیل افتادم . به دانشگاه وارد شدم و به درجه خوبی نائل آمدم . سپس برای تکمیل تعلیمات پزشکی ام راهی آمریکا شدم . الحمدلله همه چیز برایم آسان تمام شد و توانستم به اهدافم برسم...

نه سال در آنجا تدریس کردم . حتی به فکرم هم نمی رسید که یک روز به وطنم باز گردم و خود را از خاطرات تلخ گذشته ام کاملا دور کرده بودم . تا اینکه روزی مادرم به دیدنم آمد و فرزندانم را نیز با خود آورده بود ..

به خاطر مادرم به وطنم بازگشتم در حالیکه گواهینامه جراحی زیبایی داشتم در بزرگترین بیمارستان حکومتی در ریاض مشغول به کار شدم . واین از فضل پروردگارم بود .بعد از یکسال برای یک دوره مهم به بریتانیا رفتم و ماندنم در آنجا نیز یکسال طول کشید...

یکی از روزها من و چند دکتر را برای یک مورد فوری فرا خواندند برای عمل  دو نفر که اعضایشان در حادثه رانندگی قطع شده بود ، آنها را هشت ساعت عمل کرده و بخیه زدیم .
سپس از اتاق عمل بیرون آمدم .... از حال آنها پرس و جو کردم . پرسنل بیمارستان پرونده آن دو نفر را به من دادند وقتی به آن نگاه کردم شوکه شدم و گذشته ام جلوی چشمانم آمد !
آن دو نفر که آنها را جراحی کرده بودیم آنها کسی جز شوهر سابقم و زنش نبودند !!

سبحان الخالق ، خداوندی که جزا عقاب آنها را پیش من آورده بود !!

بعد از اینکه حالشان بهتر شد شوهرم  مرا شناخت و از من عذر خواهی کرد به خاطر همه بلاهایی که سرم آورده بود ..
او گفت : مرا ببخش و نفرینم نکن به خدا قسم که مرگ را به چشمان خود دیدم ...
گفتم چطور نفرینت کنم درحالیکه رب العالمین تو را اینگونه نزد من آورد ؟!
به شرطی که اموالم را به من باز گردانی تو را خواهم بخشید .
او رفت و خانه را فروخت و همه چیز را به من بازگرداند حتی بیشتر از حقم را ..

حمد وسپاس برای خداوندی که حقم را به من بازگرداند اگر چه بعد از سالها ...
 

برچسب‌ها :

#حکایت   

#درس عبرت   

#کارما   

#بخشش   

#داستان های پند آموز   

چگونه کاریزماتیک باشیم؟

Fatemeh Abbasi
20:18 1402/1/15
77
0 0

9 زبان بدن که شمارو کاریزماتیک نشون میده :
کاریزماتیک یعنی چی؟

تابه حال متوجه شده اید شخصی به طور ناخود آگاه تاثیر جالب و بسزایی روی اطرافیان می گذارند ؟

یا شخصی را دیده اید که به طرز عجیب و باور نکردنی ای موجب میشود تا مردم از او الهام والگو بگیرند ؟

یا بالعکس متوجه فردی شده اید که تاثیر بسیار بدی روی رفتار افراد دیگر می گذارد ؟

همه این مثال هایی که گفته شد، اشاره به همین موضوع کاریزماتیک دارد .

این اصطلاح از نظر لغوی به جذابیت ،دارابودن ویژگی های ممتاز وبرجسته اشاره می کند.

درواقع نوعی جاذبه ی فردی که تاثیر اجتماعی (جمعی) دارد.

البته که برای داشتن اطلاعات دقیق تر، بهتر است بیشتر تحقیق و بررسی انجام داد ولی دراین پست سعی براین داریم که میزان بسیار کمی ازاین اطلاعات را دراختیار شما خواننده عزیز قرار دهیم و بررسی ها وتحلیل های صحیح این موضوع را به خودتان واگذاریم.

دراینجا به چند مورد از رفتار های کاریزماتیک اشاره میکنیم :


1- موقع صحبت کردن صاف بایستید و راه بروید.

صاف نگه داشتن بدن و قوز نکردن، شانه های رو به عقب و بالا نگه داشتن سر باعث می شود به چشم دیگران با اعتماد بنفس بیایید.


2- موقع ایستادن، پاهایتان را از هم فاصله بدهید.
وقتی می ایستید و پاهایتان را به هم می چسبانید احساس عدم اطمینان و تردید را به مخاطب القا می کنید
3- درجه صدایتان را پایین بیاورید اما رسا صحبت کنید.


4- درست دست دادن را یاد بگیرید.

  • از فشردن بیش از حد دستان طرف مقابل خودداری کنید.
  • سعی کنید دستانتان خشک باشد .
  • برقراری ارتباط چشمی در هنگام دست دادن فراموش نشود.

نیازی نیست که دست دیگر روی دست طرف مقابل قرار دهید ؛این حالت در واقع اثبات حالت برتری است که ممکن است در ذهن ناخودآگاه طف مقابل چندان خوشایند نباشد. فقط صمیمانه و با آرامش رفتار کرده و با او دست بدهید.
5- ژست قدرتمندی به خودتان بگیرید.


تحقیقات انجام شده نشان می دهند که کمتر از دو دقیقه بعد از اینکه شما ژست و حالت پر قدرتی به خودتان می گیرید، ترشح هورمون استرس یعنی کورتیزول در بدن شما کاهش پیدا می کند.
6- تماس چشمی مثبت را با مخاطبتان حفظ کنید.
7- موقع حرف زدن از دستهایتان استفاده کنید.
8- لبخند بزنید.
9- به موفقیت هایتان در گذشته فکر کنید
به یاد بیاورید که در روز موفقیتتان چطور به نظر می رسید و صدا و لحن صحبت کردنتان چگونه بود. یادآوری این احساس واقعی به شما کمک می‌ کند تا همان حالتها را به خودتان بگیرید.


و در آخر فراموش نکنید که شما چه بد و چه خوب، لیاقت بهترین هارا دارید و عالی هستید.

 خودتان را دست کم نگیرید...

تو تنها نیستی ...!

Fatemeh Abbasi
15:34 1402/1/13
97
0 0

گاهی انقدر از کم حرفی خودت عصبانی هستی که احساس احمق بودن بهت دست میده .احساس می کنی که فقط باید یه سری حرفا که آدمو داره خفه میکنه رو بنویسی .

از تلاش هایی که ناکام موند...

از درد هایی که مثل بغض تو گلو گیر کرده مثل ......

خیلی حرفا خیلی حرفا 

لعنتی لعنتی 

از چی بگم ؟

میخوام انقدر بنویسم که انگشتام تاول بزنه تا از آماس ذهنی رها بشم ...حرفایی که ماه ها و سال ها تودلم مرور میشه ولی هیچ وقت قابل بیان نیست .

حرفایی که همگی فقط یه مفهومی داره اونم اینه...

خفه شدم از تنهایی 

از نبود کسی که همدرد باشه 

حتی اگه مشکلی باشه بازم مثل یه شی بی ارزش نفروشتت 

آدم هایی این کارو باهامون می کنند که هنوزم احساس می کنی یه بخشی از وجودت هستند .افرادی که حتی الان یادشون می افتی داری از زور دلتنگیشون خفه بشی درحالیکه اونا مثل یه تیکه کاغذ بی ارزش دور انداختنت...

وتو مبهوت کاراشون، از خودت می پرسی چی شد که این طوری شد ؟!

خیلی ها براشون مسخره است وازمن می پرسند:

برچسب‌ها :

#احساس خوب   

#ایده های روانشناسی   

#حرف دلی   

چند ایده ی باحال روانشناسی برای اینکه روزای کاری 1402 رو بهتر شروع کنیم :

میخوای روحیت بهتر بشه؟ ورزش کن.
میخو‌ای ذهنتو خالی کنی و از دست افکار روانی شدی؟ مدیتیشن کن.
می‌خوای جهانو درک کنی و چیزی برای ارائه کردن داشته باشی؟ کتاب بخون.
پری و کلافه ای و خودتو نمی‌فهمی؟ بنویس.
می‌خوای سریع تر یاد بگیری؟ سعی کن از اون کار لذت ببری.
می‌خوای بهتر بفهمی؟ آموزشش بده.
می‌خوای حالت خوب باشه؟ توی لحظه زندگی کن.
جسمت بهم ریخته؟ ساعت خوابتو تنظیم کن و روزی هشت لیوان آب بخور. سالم بخور.
احساس بدی به خودت داری؟ آدمایی که بهت این حسو می‌دن حذف کن.
انرژی مثبت می‌خوای؟ گل و گیاه بخر و بهشون برس.
استرس و اضطراب داری؟ آهنگ بی کلام گوش بده.

آخرین مطالب

پربازدیدترین مطالب

محبوب‌ترین مطالب

جنجالی‌ترین مطالب

حس خوب

حس خوب

2 نظر
Fatemeh Abbasi Fatemeh Abbasi
دوشنبه، 18 مرداد 1400